سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا عشق ادرکنی


یا لطیف

 وسط ظهر و آسمانی سیاه . ابرهایی تیره که از همه طرف به هم می پیچیدند , بارانی که به دست باد از چهار طرف می بارید و طوفانی که از چند جهت بهم می پیوست تا همه ی نظم انسان بر هم زده  شود , تا شاید به یاد آریم قدرت و نظم متعلق است به ذات پاک و مقدس او.

دیدم باد چه هیاهویی به فرمانت به پا کرده بود .فهمیدم که چگونه گردن نهاده بود برای به انجام رساندن اوامرت.! به راستی وظیفه اش چه بود؟! باید به کجا میرفت ؟! باید چه کسانی را به وجودت متوجه میکرد ؟!کجا را باید ویران میکرد تا متنبه شوند و بفهمند قدرتی جز تو وجود ندارد؟! حامل بشارت به کدام نقطه بود ؟! رحمت خاصت شامل کدام دسته از بندگانت باید می شد ؟!

میدانی که همه جا می بینمت , ولی ساعتی پیش ملاقاتمان بی اندازه برایم وضوح داشت . از اینکه بینایم کردی تا ببینمت و ستایشت کنم سپاسگزارم . از درکی که برایم مقدر فرمودی ممنون و شاکرم و یقین دارم که بصیر و سمیعی .

 وَمِنْ آیَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

و از نشانه‏هاى او این است که بادهاى بشارت‏آور را مى‏فرستد تا بخشى از رحمتش را به شما بچشاند و تا کشتى به فرمانش روان گردد و تا از فضل او روزى بجویید و امید که سپاسگزارى کنید . روم 46

اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَیَبْسُطُهُ فِی السَّمَاء کَیْفَ یَشَاءُ وَیَجْعَلُهُ کِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ

خدا همان کسى است که بادها را مى‏فرستد و ابرى برمى‏انگیزد و آن را در آسمان هر گونه بخواهد مى‏گستراند و انبوهش مى‏گرداند پس مى‏بینى باران از لابلاى آن بیرون مى‏آید و چون آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد رسانید بناگاه آنان شادمانى مى‏کنند. روم48

او اینجاست .

 



::: یکشنبه 90/2/11::: ساعت 3:4 عصر


یا لطیف

یک شنبه صبح زود .

برایم نوشت : دارم می روم کربلا . چیزی نمیخواهی؟

گفتم : به آقا سلام مرا برسان و بگو هدیه تان در منا بدستم رسید و از خود بی خودم کرد. بگو : طالبشان هستم , طالبم باشند .

یک هفته بعد . نیمه شب دوشنبه .

یک ساعت مانده به اذان صبح از رویایی شیرین بیدار شدم . دیدم در کربلا هستم و بعد از زیارت آماه ی برگشتنم . روبرویم رود خانه ای آرام بود که به آن چشم دوخته بودم . چشمانم رودخانه را رها نمیکرد.

پنجشنبه ظهر .

برایش نوشتم : سلام . زیارت قبول . برگشتی ؟!

نوشت : سلام . ممنون . بله . ببخشید . وظیفه من بود آمدنم رو خبر بدم. شرمنده.

نوشتم : دقیقا چه روزی برگشتی ؟!

نوشت : یک شنبه  آخر شب . چطور ؟!

نوشتم : ممنون که مرا با خودت برده بودی . نایب الزیاره ی خوبی بودی . در کربلا بودم . خوشحال از زیارت در حال برگشتن بودم , اما متعجب بودم از وجود رودخانه ای. به گمانم فرات بود.

نوشت :  وااااایموقع برگشت از پل جدیدی که بر فرات کشیده شده بود گذشتیم.

نوشتم : زیارتم و زیارتت قبول همسفر .

او اینجاست. 



::: جمعه 90/2/9::: ساعت 6:48 عصر

<      1   2      

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 43
کل بازدید :62215
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<

در برهوت زندگی گم بودم و به دنبال مأمنی امن میگشتم. جایی که بتوان روح تشنه را سیراب و جسم عاصی را رام کرد. تن خاکی در غل و زنجیر اسارت زمین بود و روحِ بیتاب شوق آسمان داشت....اگر حالیُ مجالی بود باقی را در آرشیو بخوانید.
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<