سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا عشق ادرکنی


 

یا لطیف

گوشی ام زنگ میخورد...جواب میدهم. صدایی تقریبا آشنا سریع و مسلسل وار با من حال و احوال میکند. در همان چند ثانیه ی اول نامش را بخاطر آوردم...و متعجب شدم از تماسش. آغاز دوستی مان بر میگشت به زمانی که من یکی دو سالی بود ازدواج کرده بودم و فرزند نخستم را در کالسکه میگذاشتم و در محوطه می گرداندمش. او اما دختری بود مجرد که برای طرح تحصیلش آمده بود و در بخش همسرم کار میکرد.همین حساسیت هم باعث شد خودش را به من نزدیک کند و باب دوستی را باز کند. چند سال بعد او هم در همان محل کار و با همکار همسرم ازدواج کرد و ماندگار شد....و شد مادر 2 فرزند. یک دختر و یک پسر....درست مثل من. 

اصلا مهلت نمیداد من صحبتی کنم. آنقدر تند تند و نجویده حرف میزد که من بعد از ده دقیقه دچار استرس شدم و خوب حس کردم حس بدی را که در وجودم به حرکت در آمده بود. بنابر این سکوت کردم تا خودش را تخلیه کند آنروز. حتما سایر دوستانش نبودند تا گوشی در اختیارش قرار دهند. مثل مردان شروع کرد به صحبت از ماشین های مدل بالا و قیمت های روز خودرو. چیزی که من از آن اصلا ا ا ا ا  سر در نمیاورم. گفت که در شرف خریدن ماشین مدل دارند و از من ن ن ن مشورت میخواست .(از چه کسی....!)

از سفر مالزی و دوبی اش گفت....از خانه و ماشین همکاران همسرانمان گفت.... از تعویض چای سازش گفت....گفت . گفت تا خسته شد و در آخر گفت با اس ام اس فرستادن چطوری؟ دوست داری برات جوک بفرستم؟ گفتم : زحمت میکشی , اما من ندارم از این چیزها . گفت: ایراد نداره .من میفرستم تو حال کن.( او نمیدانست اگر من بخواهم اس ام اسی به دوستی بفرستم قطعا آیه ای از آیات قرآن خواهد بود)

حالا دو سه روز است که دم به دم گوشی ام دنگ و دنگ صدا میکند. خیلی هایش را هم نمیشنوم ...ولی وقتی متوجه میشوم, مواجه میشوم با 30 40 اس ام اس بی محتوا و سطح پایین که نه تنها برایم جذاب نیست که حتی ناراحتم نیز میکنند. از دیروز دیگر اس ام اس ها را نمیخوانم...فقط دانه دانه حذفشان میکنم تا حافظه گوشی ام هم از این مزخرفات خالی باشد. طفلک دنیاش خیلی ی ی ی ی کوچک است. دلم برایش سوخت. زن خوبی ست و لیاقت بهتر شدن را هم دارد. امروز برایش دعا کردم تا از هر چه بازیچه است دور شود.

***

به امید خدا آخر هفته راهی کربلا هستم. همان کربلایی که در وعده اش را در خواب گرفتم. آنهم چه کربلایی. روز عرفه و عید قربان در کنار ارباب هستم و نایب الزیاره هر آنکه دلش هوائی ست. سال پیش روز عرفه در عرفات بودم و لا به لای شن های عرفات رد پای او را میجستم...و امسال کنار جسم و روحش به عشقبازی خواهم پرداخت. 

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 

او اینجاست. 

 



::: جمعه 90/8/6::: ساعت 6:59 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 62
بازدید دیروز: 13
کل بازدید :64352
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<

در برهوت زندگی گم بودم و به دنبال مأمنی امن میگشتم. جایی که بتوان روح تشنه را سیراب و جسم عاصی را رام کرد. تن خاکی در غل و زنجیر اسارت زمین بود و روحِ بیتاب شوق آسمان داشت....اگر حالیُ مجالی بود باقی را در آرشیو بخوانید.
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<