یا لطیف
اینروزها بیشتر به جای پرداختن به آغاز سال نو به اتمام سال فکر میکنم. به سالی که همراه مقداری از عمرم به پایان رسید. سالی که در آن ابدا از عملکردهایم راضی نیستم. سالی که یاد آوریش هم باعث رنجم است. و آدم ها چقدرررر در این رنج سهم دارند.
همیشه از آدم ها گریزان بوده ام به همین دلیل...به دلیلِ سرگرمی ات. آنها سرگرمم میکنند تا غافل شوم ...از خودم...از او.
تا چند ساعت دیگر تلافی خواهم کرد.
او اینجاست.
یا لطیف
امشب بیشتر از همه ی شبها دلم تنگِ اوست.
گرچه همین جاست...همین بغل...کنار خودم...نزدیکِ رگ گردنم... ولی دلم خیلی برایش تنگ است.
باید نزدیک شوم.....من .
او اینجاست.