سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا عشق ادرکنی


 یا لطیف

بیدار شو, بیدار شو, هین رفت شب, بیدار شو * بیزار شو, بیزار شو, وز خویش هم بیزار شو

هرگز دوست نداشته و ندارم که خلوت هایم را با کسی قسمت کنم.دوست ندارم عبادات و راز نیازهایم با معبود و معشوق را کسی ببیند.حتی دوست ندارم در خانه ام جلوی چشم اهلش نماز بخوانم. معتقدم آدم ها همیشه احساساتم را سرد میکنند.برای هیمن است که نماز در کنج تاریک اتاق برایم لذت بخش ترست از وقتی که با جماعتم.شب های احیا نیز برای من در کنج خانه ام صبح میشود.مثل دیشب.

وارد اتاقی میشوم و در را از پشت قفل میکنم.دوست ندارم حتی خانواده ام کنارم باشند.چراغ را هم خاموش میکنم...به آن نیاز ندارم,اما تلویزیون را روشن میکنم. به شبکه ها نگاهی میاندازم و با احیای یکی همراه میشوم. رو به قبله مینشینم ...به تصویر هم نیازی نیست...حواسم را پرت میکنند...احساسم را سرد میکنند.فرازهای جوشن کبیر را میخوانم....همراه با بغض...همراه با اشک.الهی خلصنا من النار...همان ناری که خودم افروختم و گرنه ذات پاک تو ناری ندارد که.

فرا میرسد زمان استغاثه به درگاه ربوبی...زمان پناه بردن از تاریکی هایم به سوی نور. نورکلام الله. مگر نه اینکه قرآن نور است. و زمان پناهنده شدن به ارواحی که نزد ذات اقدس اله شریفند و مکرم. آدم بیچاره که چیزی ندارد برای رو اندازی. گداوار دست هایم را دراز میکنم برای بخششی از جانب پادشاهی کریم.

من اما دیشب خفه شدم. خفه شدم از اینکه ناله هایم را در گلو حبس کردم.خفه شدم از اینکه سوگندهایم را به جای فریاد زمزمه کردم...خفه شدم از خفه کردن ناله هایم مبادا که کسی بشنود. خفه شدم از حبس آن همه انرژی که بدنم را به درد و لرزه انداخته بود. خفه شدم م م م م م م. آن ناله ها...آن ضجه ها...آن اشک ها جایش زمین نبود...مال آسمان بود.باید رها میشدند تا رها شوم .

دیشب هر شب نبود که...! باید از قالب تن بیرون میامدی و همه جان میشدی تا که جانان بینی. باید آتش به جانت میافتاد ...باید گر میگرفتی...باید میسوختی.باید اینجا میسوختی. شاید که سوختن اینجایت آبی باشد بر سوختن آنجایت. وقت سوختن بود...شب سوختن. هر چه عمیقتر , بهتر. هر چه بیشتر ,بهتر. باید ققنوس وار میسوختی تا از خاکسترت متولد شوی.

من دیشب احیا کردم تنهایی ام را با ملائکه...با حرم ثامن الحجج(ع) ...با حرم بانو فاطمه ی معصومه(س) ...با مصلی تهران...با مهدیه ی تهران...با دانشگاه امام صادق(ص)...من شبم را احیا کردم و به جای 150 بار, پروردگارم را 750 بار سوگند دادم. من بهترین شب خلقت را احیا کردم با ملکوت. 

دیشب در آسمان چه غوغایی بود ...فرشتگان بسیاری در آن شناور بودند, وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا * .دیشب در آسمان چه ولوله ای بود...ملائک برای انجام فرامین الهی از هم سبقت میگرفتند ,فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا * .دیشب ملائک در آسمان چه هلهله ای به پا کرده بودند...برای انجام مقدرات ساکنین زمین ,فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا *.

 

 دیشب چه شبی بود خدایا.....! سال دیگر نصیبم میشود....!؟ 

*: سوره النازعات 

پ ن: این متن 24 ساعت پیش نگارش شد.

پ ن: دارم خفه میشوم...غصه ی پایان ماه راه نفسم را بسته. 

پ ن : اگر در قَدَرَم بودن بود , سال دیگر احیایم در زیر آسمانی باشد بدور از هر انسانی.

 پ ن : چند دقیقه دیگر اذان صبح را خواهند گفت. دو سه هفته ایست که ساعت خوابم 6-7 صبح است. بعد از نماز تلاوت قرآن را با حرم امام رضا دنبال میکنم بعد میخوابم.  

او اینجاست. 

 



::: جمعه 90/6/4::: ساعت 5:7 صبح


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 27
کل بازدید :62121
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<

در برهوت زندگی گم بودم و به دنبال مأمنی امن میگشتم. جایی که بتوان روح تشنه را سیراب و جسم عاصی را رام کرد. تن خاکی در غل و زنجیر اسارت زمین بود و روحِ بیتاب شوق آسمان داشت....اگر حالیُ مجالی بود باقی را در آرشیو بخوانید.
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<