سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا عشق ادرکنی


 

یا لطیف

وقتی از طریق برادرم متوجه شدم تعدای از خویشاوندان فراموش شده در غربت از طریق فیس بوک بستگان داخلی و خارجی را یافته اند و خواهان ارتباط با هم هستند , پیروِ سفارش غیابی و اکید یکی از بستگان به شخص بنده که وارد فیس بوک شوم تا دیدارها تازه شود بالاجبار بعد از چند سال درب آن لانه جاسوسی را باز میکنم و مواجه میشوم با خیل عظیمی از درخواست ها و پیام های آشنا و غیر آشنا. ترجیحاً بستگان را اد و سایرین را حذف میکنم و بعد از سالها دوری وبی خبری از هم یک تیم خانوادگی را در لیستم تشکیل میدهم و در طول چند روز اخبار گوناگون خانوادگی را مبادله و دلتنگی های 20- 30 ساله را تسکین میدهیم. 

 بنده ی جوگیر هم وقتی مواجه میشوم با کادر عکس پروفایل , آرشیو لپ تاپم را زیر و رو میکنم تا عکسی تکی بیایم که موفق نشده و مجبور میشوم عکسی که در کربلا با دخترم گرفتیم را نصف و کوچک کنم تا بتوانم از آن استفاده کنم . باری یک عکس میگذارم با چادر و چاقچور , و وقتی اعتراض ها و تمسخر ها به طرف بنده سرازیر میشود تازه متوجه میشوم که در این لانه ی فساد رسم است که خانم ها عکس های نیمه برهنه و آرایش کرده خود را بگذارند. اولویت هم با عکس های سفرهای خارجی یا عروسی و مهمانیست یا احتمالا دمر بر تخت خواب دراز کشیده . 

به هر حال , به واسطه سخاوتمندی و دست و دلبازی دوستان و آشنایان در تهیه آلبوم های عروسی و زایمان و سفرها و مهمانی ها و چه و چه و چه , روزها از بیکاری بیرون آمدیم وکلی عکس از آلبوم آنها که به تمامی از عکس های خاص و خیلی خاص بود را به تماشا نشستیم.

حالا من همان عکس را هم برداشتم  .نه از بابت اینکه کم آورده باشم .نه.....فقط از این جهت که شخصیت خودم را بالاتر از این دیدم که عکسم را داخل آن لانه فساد و جاسوسی به نمایش بگذارم .

او اینجاست. 

 



::: جمعه 90/2/23::: ساعت 7:3 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 27
کل بازدید :62122
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<

در برهوت زندگی گم بودم و به دنبال مأمنی امن میگشتم. جایی که بتوان روح تشنه را سیراب و جسم عاصی را رام کرد. تن خاکی در غل و زنجیر اسارت زمین بود و روحِ بیتاب شوق آسمان داشت....اگر حالیُ مجالی بود باقی را در آرشیو بخوانید.
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<