• وبلاگ : يا عشق ادرکني
  • يادداشت : لذت و دردِ من
  • نظرات : 1 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام سرکارخانم فطانت. از نوشته هايتان خوشم آمد. به ويژه اين قسمت [جنازه ي مربي کلاس بغلي را ميگذارند روي ميز و شروع ميکنند به خوردن گوشت تنش. دست هايم را آرام ميبرم روي گوشم ... يعني اينکه من سرم را با دو دست نگه داشته ام و دارم مطالب آموزشي آنروز را مرور ميکنم. من اما در واقع گوش هايم را گرفته بودم تا ديگر چيزي نشنوم.]
    من اين عبارت را کمي تغيير مي دهم: ...اما من به درونم سفر کردم، شايد نداي فطرت درون را بشنوم، آيا او نيز مرده است؟ يا زنده است تا مرا بيدار کند؟
    فکر کنم اگر کمي ادبي تر و ... بنويسيد خيلي بهتر تر مي شود. گرفتيد؟!
    ردپايي در جزيره علم بگذاريد تا برايتان تابلويي نصب کنم. نظرتان چيه؟