سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا عشق ادرکنی


یا لطیف

یک ماه پیش : چاقو تیز کنی با کارایی جالب میبینم و خریداری میکنم. از آن به بعد چاقوهای آشپزخانه در حد تیغ های بیستوری عمل میکند ,که اگر غافل شوی شاهرگت را زده ای.

دو هفته پیش : از همان چاقو تیزکن ها برای جهزیه ی دخترم خریداری میکنم . این وسیله ی کارآمد تنها قطعه تهیه شده از جهزیه ی دخترم است .

یک هفته پیش : دخترم در هنگام پوست کندن سیب زمینی : وای مامان .... عجب چاقوی باحالی !!

من : راستی برایت چاقو تیز کن خریده ام .

دخترم : برای چه ؟!

من : برای جهزیه ات . دخترم : آهان ن ن...کسری جهزیه ام فقط همین بود .!!!   بلبلبلو مگر اینکه این جاقو تیز کن بخت ما را باز کند .

و من : وااااای

دخترم : چاقو تیز کن را میبرد و در اتاقش داخل کتابخانه اش دکور میکند .

4 روز پیش : خانمی دخترم را در بیمارستان میبیند و بدو بدو پله ها را دنبالش دو تا یکی میکند . به زور و ضرب زبان بازی شماره ی منزلمان را میگیرد .

همان شب : مادر آقا داماد ساعت 11 شب زنگ میزند و تا 1 بامداد سوالات شب اول قبر را از من میپرسد . این سوالات شامل تمامی زنده ها و مرده ها , تحصیل کرده ها و شغل آزادی ها , نمازخوان ها و نخوان ها , با حجاب ها و بی حجاب ها , با هوش ها و کودن ها , مونگل ها و مریض ها , معتادین و زندانیان و خلاف کاران احتمالی فامیل بنده و همسرم است. این وسط تنها حرفی که زده نمیشود دخترم ,  نجابت و ایمانش است و از آنجایی هم که گردن این بنده ی حقیر از مو باریک تر است به تمامی سوالات صادقانه پاسخ میدهم اما بی تجربه تر از آنم که پاسخ سوالی را از زبان آن علیا مخدره بیرون بکشم.

دو شب پیش : خواب بودم که با صدای اس ام اس های موبایلم بیدار شدم . کورمال کورمال دست میاندازم و موبایلم را باز میکنم . 25 اس ام اس .به سختی مشغول خواندن میشوم . در حین خواندن, هنوز  اس ام اس ها  در حال آمدنند .

پسر یکی از آشنایان است که ساعت 1 بامداد به سرش افتاده شانسش در باب خواستگاری از دخترم را امتحان کند . میگوید : فردا عازم اعتکافم . میخواستم قبل از رفتن ببینم آیا میتوانم به دختر شماامید داشته باشم یا نه !؟

من و ساعت 3 بامداد : خیر امیدی نیست .

من در دیروز و امروز : در شگفتم از چاقو تیز کنی که اینطور بخت را باز میکند . به گمانم رفتن دخترم به خانه ی بخت تا ماه دیگر حتمیست .

او اینجاست. 



::: جمعه 90/3/27::: ساعت 10:51 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 20
کل بازدید :61740
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<

در برهوت زندگی گم بودم و به دنبال مأمنی امن میگشتم. جایی که بتوان روح تشنه را سیراب و جسم عاصی را رام کرد. تن خاکی در غل و زنجیر اسارت زمین بود و روحِ بیتاب شوق آسمان داشت....اگر حالیُ مجالی بود باقی را در آرشیو بخوانید.
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<