سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا عشق ادرکنی


 یا لطیف

اینروزها که میاید دلش بدجورهوایی میشودُ هوای مهربانی میکند. اینروزها که میاید دلش بدجور تنگ میشودُ آغوشی تنگ می خواهد. اینروزها که میاید دلش بدجور داغ میشودُ داغ دلش تازه. اینروزها که میاید احساس میکند هنوز بچه استُ دلش گریه میخواهد و زانوان زنی که سربر آن بگذارد تا با نوازش موهایش آرام شود. اینروزها او به یاد میاورد آن دختر بچه ای را که درآغوش زنان به دنبال محبت میگشت و فکر میکرد به تعداد زنانی که به آغوششان پناهنده میشود مادر دارد. اینروزها او به یاد میاورد دختر نوجوانی را که آرزو داشت مادری عاریه حتی به نام نامادری داشته باشد. اینروزها او به یاد میاورد دختر جوانی را که میترسید و نمیدانست چگونه بزرگ شود, اما بزرگ شد و شد زنی به نام مادر که همیشه کم داشتش. 

آن دخترِ تنها و ترسو, اینروزها زنی ست که وقتی فرزندانش مادر خطابش میکنند روحش پرواز میکند. اینروزها او زنی ست که دنیا را برای فرزندانش میخواهد و دنیا بدون آنها برایش یعنی پوچ. اینروزها او زنی ست که وجودش بسته ست به وجود فرزندانش و بدون آنها زندگی برایش یعنی هیچ  . اینروزها او زنی ست که مهر مادری را نچشیده و نمیداند چه طعمی دارد اما یقین دارد که خوش طعم استُ گوارا و دوست دارد این طعم دلچسب را به فرزندانش بچشاند. اینروزها او هنوز دنبال زنی میگردد که مادر خطابش کند و...دخترم خطاب شود اما میداند این آرزوی محالی ست برایش زیرا مادری نبود تا او دخترم شود.

اینروزها او دلش برای عزیزترین زن زندگی اش که خیلی زود دق مرگ شد تنگ است...تنگِ تنگِ تنگ.

 اینروزها من دلم برای مادر بزرگ عزیزم تنگ است ...تنگِ تنگِ تنگ .

 

او اینجاست. 

 



::: دوشنبه 90/3/2::: ساعت 9:21 صبح


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 20
کل بازدید :61751
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<

در برهوت زندگی گم بودم و به دنبال مأمنی امن میگشتم. جایی که بتوان روح تشنه را سیراب و جسم عاصی را رام کرد. تن خاکی در غل و زنجیر اسارت زمین بود و روحِ بیتاب شوق آسمان داشت....اگر حالیُ مجالی بود باقی را در آرشیو بخوانید.
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<