سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا عشق ادرکنی


یا لطیف

جمعه 16 اردیبهشت , ظهر , نمایشگاه کتاب , غرفه ی جوادی آملی : در حال سبک سنگین کردن چند کتاب هستم. مسئول غرفه جوانیست با چهره ی نورانی که با احترام ویژه راهنمائیم میکند و وقتی میخواهم از صندوق جدا شوم, مقابلم ساکی زیبا با آرم مرکز نشر اسراء باز میکند تا برای حمل بهتر  نایلکس خرید را در آن بگذارم. از هم تشکر میکنیم و خداحافظی.

جمعه 16 اردیبهشت , عصر , خیابان ولی عصر , مغازه کفش فروشی : در حال سبک سنگین کردن کفشی هستم . مسئول مغازه جوانی ست با ظاهری شیک ولی با چهره ای خمار , و دوست مشابه اش با ریموت کنترل در حال سبک سنگین کردن شبکه های تلویزیون ست که سیاه پوش بانوی دو عالم است و وقتی مواجه میشود با من چشم غره ای میرود و با قیظ tv را خاموش میکند و ریموت را محکم روی میز میکوبد.بدون خرید و خداحافظی بیرون میآیم.میدانم که چادرم خشمش را برافروخت .

دلم برای دنیای کوچک و حقیرانه اش سوخت . 

او اینجاست.



::: سه شنبه 90/2/20::: ساعت 2:19 صبح


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 20
کل بازدید :62112
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<

در برهوت زندگی گم بودم و به دنبال مأمنی امن میگشتم. جایی که بتوان روح تشنه را سیراب و جسم عاصی را رام کرد. تن خاکی در غل و زنجیر اسارت زمین بود و روحِ بیتاب شوق آسمان داشت....اگر حالیُ مجالی بود باقی را در آرشیو بخوانید.
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<